کد خبر: ۷۶۷۷
۱۸ آذر ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۰

محمد شوشتری نگهبان اسرای عراقی بود

محمد شوشتری، شهروند محله فرهنگیان و یکی از رزمندگان هشت‌سال دفاع‌مقدس است که در سال‌های ابتدایی جنگ، نگهبانی از اسرای عراقی را برعهده داشت.

جنگ که شروع شد، همه با هم همراه شدند تا یک وجب از خاک ایران، به دست دشمن نیفتد، شانه‌به‌شانه هم جنگیدند، زیر رگبار مسلسل و خمپاره رفتند تا سرانجام توانستند بعداز هشت‌سال از دل این جنگ ناعادلانه، پیروزمندانه بیرون بیایند.

در همه این سال‌ها عده‌ای در خط مقدم و مناطق عملیاتی حضور یافتند و برخی‌ها هم در پشت جبهه. جنگ، تجربه متفاوتی برای کسانی بود که در نقش‌های مختلف، برای دفاع از مرز‌های میهنشان ظاهر شدند.

محمد شوشتری، شهروند محله فرهنگیان و یکی از رزمندگان هشت‌سال دفاع‌مقدس است که در سال‌های ابتدایی جنگ، نگهبانی از اسرای عراقی را برعهده داشت.

 

سه‌ماه نگهبان اسرای عراقی

محمد شوشتری از مدت ۲۵ ماه خدمتش در جنگ، حدود سه‌ماه نگهبان اسرای عراقی در اردوگاه گرگان و ۲۲ ماه نیز راننده گردان‌های مختلف برای جابه‌جایی مهمات و آذوقه در مناطق جنگی بوده است. او که به گفته خودش، بعد از هجده‌سالگی و با گرفتن گواهی‌نامه، رانندگی را تجربه می‌کند، بعد از یک‌سال‌واندی از شروع جنگ و در بیست‌و‌یک‌سالگی برای انجام خدمت سربازی، عازم میدان نبرد می‌شود.

خودش دراین‌باره می‌گوید: «زمانی که جنگ شروع شد، چندماه بیشتر از تشکیل زندگی مشترکم نمی‌گذشت و همسرم در روستا دست‌تن‌ها بود. مدتی که گذشت، باوجود مشغله‌های کشاورزی و دامداری روستا و در‌حالی‌که مدت کمی تا به‌دنیا آمدن فرزند اولم مانده بود، برای خدمت سربازی راهی‎ شدم. دوره آموزشی‌ام را به مدت سه‌ماه در شهرستان بیرجند گذراندم و درنهایت، همراه با گروه، به‌عنوان نگهبان اسیر‌های عراقی به اردوگاهی در گرگان اعزام شدیم.

در این اردوگاه بیش‌از ۲ هزار اسیر عراقی حضور داشت که نگهداری از آن‌ها برعهده ارتش بود. کار روز و شب ما نگهبانی از این اسیران بود و باید کار‌هایی را که توسط ارتش برای آن‌ها برنامه‌ریزی می‌شد، اجرا می‌کردیم. چون در بین آن‌ها مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سنی وجود داشت، بخشی از برنامه‌های درنظرگرفته‌شده برای آن‌ها فرهنگی و دینی بود؛ مثلا کلاس‌های قرآن برگزار شده یا به بی‌سواد‌ها خواندن و نوشتن آموزش داده می‌شد.»

 

اسرا را به نمازجمعه می‌بردیم

شوشتری از نحوه رفتار مسالمت‌آمیز ایرانی‌ها با اسرای عراقی حرف به میان می‌آورد و می‌گوید: «ما حتی اسرای عراقی را برای شرکت در نماز جمعه به مسجد جامع گرگان می‌بردیم. از همان غذایی که خودمان می‌خوردیم، به آن‌ها می‌دادیم و محل سکونتشان، مثل خود ما، تلویزیون داشت و تمیز و مجهز بود.

برای اینکه وقت آن‌ها پر شود، علاوه‌بر شرکت‌دادنشان در کار‌های فرهنگی، نهایت کاری که به آنان سپرده می‌شد، جمع آوری برگ‌های ریخته شده در زیر درختان اردوگاه و محوطه‌های اطراف آن بود.»

خاطره این رزمنده در نحوه برخورد با اسرا شنیدنی است؛ «یادم نمی‌آید که با اسیری برخوردِ بد شده یا به روش خود بعثی‌ها، شکنجه شده باشد. اگر اسیری، کار اشتباهی انجام می‌داد، بزرگ‌ترین جریمه‌اش، به‌جای شکنجه، فرستادن او به محلی به نام پاسدارخانه بود که شبیه سلول‌های انفرادی بود. حتی یک‌بار، چهارنفر از اسیر‌های عراقی با کندن راه فاضلابِ حمام‌های اردوگاه، تصمیم به فرار داشتند که دستگیر شدند و بعد از برگرداندنشان، رفتار بدی با آن‌ها نشد.»

شوشتری می‌گوید: «در اردوگاه‌های ایران با اسیر‌های عراقی مثل میهمان برخورد می‌شد. به‌خاطر همین برخورد‌های صحیح و برنامه‌های دینی و فرهنگی بود که بعضی از آن‌ها تغییر رویه می‌دادند؛ مثلا بعضی از اسیر‌های اهل سنت، شیعه شدند یا تعدادی که قبلا اهل خوردن شراب بودند، توبه کردند. حتی بعضی از آنان اعلام کردند که دیگر نمی‌خواهند به کشورشان برگردند و تمایل دارند در ایران بمانند.» 

 

محمد شوشتری نگهبان اسرای عراقی بود

 

به‌خاطر روشن نگه‌داشتن حمام، در کردستان مانده بود 

این رزمنده سال‌های جنگ، به گفته خودش، بعد‌از چندماه نگهبانی‌دادن در اردوگاه اسیر‌های عراقی، به‌دلیل نیاز مناطق عملیاتی کردستان به راننده، به آنجا اعزام می‌شود؛ «وقتی به کردستان اعزام شدم، خیلی‌ها می‌گفتند آنجا خطرناک‌تر از جنوب است، نرو، شهید می‌شوی.

اما من مثل خیلی از جوان‌های آن موقع، ترس از‌دست‌دادن جانم را نداشتم و فقط به فکر دفاع از وطنم بودم. زمانی هم که راننده شدم، مسئولیت جابه‌جایی مهمات و آذوقه در بین گردان‌ها و همچنین رساندن حقوق به سربازان را به من سپردند. در این مدت، خمپاره یا موشکی در نزدیکی خودروی جنگی‌ای که دست من بود، اصابت نکرد، اما شهادت خیلی از دوستانم را به چشم دیدم.»

او می‌گوید: «در کردستان با چشم خودم، دلسوزی و دفاع مردم ایران را از کشورشان دیدم؛ رزمنده‌هایی که از هیچ چیز دریغ نمی‌کردند. یادم می‌آید به‌خاطر شلوغی‌های جنگ، شهری در نزدیکی سرپل ذهاب تخلیه شده بود و هیچ‌کس در آن حضور نداشت، جز مردی که مسئولیت حمام عمومی آنجا را برعهده داشت. این مرد در گیرودار جنگ، هر روز از پناهگاهش، به این شهر می‌آمد و در ساعت خاصی، حمام را روشن می‌کرد تا رزمنده‌ها حمام کنند.»

 

همسرم سختی‌ها را به‌تن‌هایی به دوش کشید

شوشتری در مدت بیش‌از دوسالی که در جبهه بوده، حدود پنج‌بار مرخصی می‌آید و زمان تولد اولین فرزندش نیز در جنگ بوده؛ «در کردستان که بودم، چون رفت‌وبرگشتم به خانه و شهر خودم، درمجموع بیش‌از یک هفته طول می‌کشید، زیاد مرخصی نمی‌آمدم؛ به‌همین دلیل حتی از تولد فرزند اولم، باخبر نشدم و وقتی به مرخصی آمدم، پسرم دوماهه بود.»

او درباره سختی‌هایی که همسرش در سال‌های نبود او تحمل کرده است، این‌طور می‌گوید: «زمانی که به جبهه رفتم، همسرم کمتر از ۱۵ سال داشت و، چون برای خودمان سرپناه مستقلی نداشتیم، مجبور شدم او را به یکی از اتاق‌های خانه مادرم ببرم و همسرم چهار‌سال در یک اتاق کوچک زندگی کرد. حتی زمانی که فرزند اولمان به‌خاطر بیماری فوت کرد، در‌کنارش نبودم تا کاری برایشان انجام دهم.»

شوشتری در ۲۵ ماه حضورش در جبهه، فقط از طریق نامه با خانواده‌اش در‌ارتباط بوده؛ چون روستای محل زندگی‌اش تلفن نداشته است. نامه‌ها هم بیشتر اوقات دست همسرش نمی‌رسیده؛ «یک بار، مدت حضورم در جبهه طولانی شد و نامه‌ها هم نرسیده بود؛ به‌همین دلیل خانواده‌ام فکر کرده بودند برای من اتفاقی افتاده است.»

او وقتی از جنگ برمی‌گردد که فرزند دومش نیز به دنیا آمده بوده و، چون خانه‌ای نداشته، به ادامه زندگی در منزل پدرش ادامه می‌دهد؛ «با همه این سختی‌ها هیچ‌وقت دنبال امتیاز‌های حضورم در جبهه نرفتم. فقط در سال ۹۰ و زمان خدمت سربازی پسرم، کارت ایثارگری گرفتم و تخفیف چند‌ماهه سربازی برای پسرم، تنها موردی بوده که از این کارت استفاده کرده‌ام.»

* این گزارش چهارشنبه، ۲۳ دی ۹۴ در شماره ۱۸۰ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44